محل تبلیغات شما
زمانی بود که توفیق بود با محمد همخانه بودم.
بظاهر همونجور که از سیاق نوشته هاشم در وبلاگش برمیاد پرستارم بود.
هنوز نمیتونم درک کنم معنی اونهمه تواضع رو.چنان شخصیتی بیاد و از من نالایق پرستاری کنه؟!.
بیشتر ساعات حالش بد بود میرفت اشپزخونه روی سرامیک ها دراز می کشید تا من نبینمش نفهمم حالش بده.اما گاهی هم نمیشد و وقتی پیشم بود حالش بد میشد نفسش میگرفت و جرعه جرعه خون جگرش بود که بالا میاورد . تاثیرات خردل لعنتی.
و هربار این اتفاق میفتاد اونقدر صبر میکردم تا کمتر بشه این خونها رو پاک کنه بعد نگاهش کنم طاقت دیدن حالشو نداشتم.
همیشه گوشه لبش جرعه خونی ه خونی جا می موند .و من بی اختیار اون نوحه یادم میفتاد و میخوندم و اشکهام میریخت.
که برای امام مجتباست.
بو لبلرینده نه قاندی قارداش
قانان جمالن الواندی قارداش
بو حالیوه زینب باجن حیراندی قارداش.
اونم لبخند میزد و با خوندن محزون من اروم سینه میزد .سرفه میکرد ولبخند میزد و سینه میزد.
اینروزها که نفس یاری نمیکنه زیاد یاد اون وقتا رو میکنم و میگم چی کشیدی تو محمد.

فان مع العسر یسری...

امن یجیب المضطر...

غصه های ناتمام دختری برای پدرش

میزد ,حالش ,جرعه ,رو ,کنم ,اون ,سینه میزد ,حالش بد ,میزد و ,بود که ,و میخوندم

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Lady miraculous نت سبز sibehornbird امنیت خودرو teiplughoge atoperiz rodswestcontcoms cordtalimu بلاگ شاپ حدیث