گفت
کاش من هم توفیقی که امین داشت رو داشتم از نزدیک محمدو می دیدم
البته دیدم ولی اون زمان نمی دونستم کیه و چقدر نازنین و دلبره
مخصوصا که وقتی برای سرکشی اومد و دید کتاب دستمه همون کتابچه که گفتم از حرفای خودش جمع کرده بودن عصبی شد تشر زد تو دکتری یا اومدی کتابخونه؟!منم تعصب داشتم به اون کتاب و نمی دونستم مال خودشه! ناراحت شدم پاشدم ایستادم سینه سپر کردم جوابشو بدم که دیدم یا خدااااا چقدر ازم بلندتر و چهارشانه تر و قوی تر و با ابهت تره یخم آب شد اونم نگاه تو نگاه که شد باهام غیضش خوابید یهو آروم شد بی حرف و کلامی رد شد و رفت.
ولی اونجا نفهمیدم کیه و چقدر آدم مهم و عزیزیه.
کاش یک بار دیگه می دیدمش .بهش می گفتم مدیون اون کتابشم.
پ.ن
به یاد دکتر آرشام
روحش شاد.
یادش گرامی
درباره این سایت