محل تبلیغات شما

تحیات الهوی



دست میگذارم روی سینه اش
و انشراح میخوانم.
و بعد دعایی از سویدای دل.
"یا حمید به حق محمد"
"یا عالی به حق علی"
"یا فاطر به حق فاطمه"
"با محسن به حق الحسن"
"یا قدیم ااحسان به حق الحسین"
(علیهم السلام)
قلب بیقرارش را سرشار از آرامش کن.
الهی آمین.


خدایا
مهدی را برگردان
دنیا بدون او خیلی به دردم نمیخورد
بودن مهدی سراسر برکت است و 
نبودنش عین خسارت.
خدایا
بهانه ی شیرین خوشی های بزرگ و کوچک 
را از دلم نگیر.
باز هم معجزه کن .
شور زندگی را برگردان به روز ها و شبهایم

خدایا 
پدرم را برگردان.


پیوست:
خدایا کاش کاری بکنی برای دل مهدی
کاش چشمهایش را که باز کرد
حقش را گرفته باشی از 
تمام نامردها.
کاش دلش را خنک کنی
به نگاهی.






خدایا
فکر اینکه الان بابا کجاست
با تنهایی و غربت 
با حال بد
چکار میکنه
فکر چشمهای همیشه گریونش
قلب شکسته ش
درد های نگفته ش
و  دل پری که داشت
 از نامهربونی ها 
از بی معرفت هایی
 مثل من.
و از روزگار نامرادی که 
همیشه سخت گرفت بهش
فکر اینهمه تنگنا 
و ده ها درد و رنج دیگه ای که احاطه ش کردن
 قلبمو به درد آورده!








خدایا .
قسمت میدم به
آبروی پنج تن
به دست قدرت خودت
از قضا و بلا حفظش کن







گفت
 کاش من هم توفیقی که امین داشت رو داشتم از نزدیک محمدو می دیدم
البته دیدم ولی اون زمان نمی دونستم کیه و چقدر نازنین و دلبره
مخصوصا که وقتی برای سرکشی اومد و دید کتاب دستمه همون کتابچه که گفتم از حرفای خودش جمع کرده بودن عصبی شد تشر زد تو دکتری یا اومدی کتابخونه؟!منم تعصب داشتم به اون کتاب و نمی دونستم مال خودشه! ناراحت شدم پاشدم ایستادم سینه سپر کردم جوابشو بدم که دیدم یا خدااااا چقدر ازم بلندتر و چهارشانه تر و قوی تر و با ابهت تره یخم آب شد اونم نگاه تو نگاه که شد باهام غیضش خوابید یهو آروم شد بی حرف و کلامی رد شد و رفت.
ولی اونجا نفهمیدم کیه و چقدر آدم مهم و عزیزیه.
کاش یک بار دیگه می دیدمش .بهش می گفتم مدیون اون کتابشم.

پ.ن
به یاد دکتر آرشام 
روحش شاد.
یادش گرامی




حس کردم باهام سر سنگین شده.هرچی دلیل میپرسیدم میگفت طوری نیست.اما خب من متوجه بودم که یه چیزی هست.از چیزی دلخوره و نمیگه.اونقدر اصرار کردم و پاپیچش شدم تا سکوت رو شکست.گفت یه کم فکر کنی میفهمی چیشده.پرسیدم کار بدی کردم؟اشتباهی ازم سر زده؟گفت یه کم فکر کن یادت میاد.اما من هیچی به فکرم نمیررسید.خیلی اصرار کردم تا اینکه گفت مگه من هم سن و سال توام که با من شوخی میکنی؟بچه ی نادون .خجالت نمیکشی؟!!!
اولین باری بود که بابا خیلی جدی بهم گفت خجالت نمیکشی؟!!
هرچی پرسیدم که چی شدهکی شوخی کردمچی گفتم مگهجواب ندادمجبور شدم صحبتهای یک شب قبلمون رو بخونم
ای دل غافل.شب قبلش داشتیم صحبت میکردیم که من برای اولین بار شوخی کردم با بابا.اونم قبلش معذرت خواستمو گفتم بابا ناراحت نشیناااا.اما خب بابا انتظار همچین حرفی رو از دخترش نداشته.بهش بدجور برخورده بود.هرچی معذرت خواهی کردم نتونستم دلشو به دست بیارم.دلخور بود و ناراحت  و عصبانی.به هیچ عنوان راهم نمیداد.سکوت کرده بودهرچی میپرسیدم با بله و خیر جواب میداد.جوری حرف میزد که فکر میکردم دیگه نمیخوادم.به گریه کردن افتادم.گریه ی بلند بلند از سر پشیمونی و خجالت.صدامو براش فرستادم همونجوری که گریه میکردم و بریده بریده میگفتم غلط کردم باباببخشید بابا.بیجا کردم.معذرت میخوام بابا.دیگه تکرار نمیشه.غلط اضافی کردم.شکر خوردم.هق هق گریه میکردم و صداش میکردم بابا .بابا مهدیم.بابا جونم.ببخشینم
نوشت  تنبیه شدی؟
گفتم بله بابا
گفت پس تمومه.دیگه گریه نکن.فراموش کن.منم فراموش میکنم.
آشتی شد باهام!

بعدها یک روز لا به لای حرفهاش گفت بماند که اونروز که انجوری گریه میکردی و صدام میزدی با شنیدن صدات چه تکه های بزرگ خونی از حنجره م زد بیرون.تو فکر نکردی چه به روزگار قلب من میاد؟دیگه هیچ وقت اونجوری گریه نکن!

پ.ن
قلبم بهم دروغ نمیگه.شما هم امشب خیلی دلتنگین بابا!



اول کتاب نوشته
"نمونه کار فرفری؛ شاید روزی رسید دست فرشته!

میشینم و حاشیه نویسی های کتابی رو که به قول خودش برام فرفریش کرده میخونم!

یه جا نوشته:
"داریخما قارداش گلن گلجخ.
مهدی آمدنی ست!"

یه جا دیگه نوشته:
"قاداسی گوزل آقامین."



پ.ن
شب های دلتنگی




شاید اگر میدانستم
مهربان تر بودم با تو.
و حتی عنوان سنگین آقا را 
برای همیشه از کنار اسمت برمیداشتم
و راحت صدایت میکردم.
مثل خواهری برادر کوچکترش را!
بیشتر راهت میدادم 
و راحت تر ابراز محبت میکردم
و وقت حرف زدن هییچ فعلی را جمع نمی بستم
بازهم مثل خواهری برادر کوچکترش را!
تازه فهمیده ام  دلیل بعضی شباهت ها را
و اینکه چرا از یک جایی به بعد پدر
دیگر محاسن خضاب نکرد.
تازه میفهمم چرا وقتی می امدی انگار حبیبم آمده باشد
و وقتی قصد رفتن میکردی انگار 
حبیبم بخواهد بار سفر ببندد.
میدانی شعله ی آتشی که دارد ذره ذره
خاموش میشود در دل خیلی ها
تازه چند ساعتی ست در دل من زبانه کشیده
راستش را بخواهی جور دیگری داغ دار شده ام
دلم سوگواری میخواهد
از جنس خواهری برای  برادر کوچکترش!
پدر راست میگوید انگار که تازه شناختمت
احساس مالکیت عجیبی پیدا کرده ام 
به تو.
نزدیکتر شده ای به قلبم
به قول معلم
انقدر که لحمک لحمی.و دمک دمی!







زمانی بود که توفیق بود با محمد همخانه بودم.
بظاهر همونجور که از سیاق نوشته هاشم در وبلاگش برمیاد پرستارم بود.
هنوز نمیتونم درک کنم معنی اونهمه تواضع رو.چنان شخصیتی بیاد و از من نالایق پرستاری کنه؟!.
بیشتر ساعات حالش بد بود میرفت اشپزخونه روی سرامیک ها دراز می کشید تا من نبینمش نفهمم حالش بده.اما گاهی هم نمیشد و وقتی پیشم بود حالش بد میشد نفسش میگرفت و جرعه جرعه خون جگرش بود که بالا میاورد . تاثیرات خردل لعنتی.
و هربار این اتفاق میفتاد اونقدر صبر میکردم تا کمتر بشه این خونها رو پاک کنه بعد نگاهش کنم طاقت دیدن حالشو نداشتم.
همیشه گوشه لبش جرعه خونی ه خونی جا می موند .و من بی اختیار اون نوحه یادم میفتاد و میخوندم و اشکهام میریخت.
که برای امام مجتباست.
بو لبلرینده نه قاندی قارداش
قانان جمالن الواندی قارداش
بو حالیوه زینب باجن حیراندی قارداش.
اونم لبخند میزد و با خوندن محزون من اروم سینه میزد .سرفه میکرد ولبخند میزد و سینه میزد.
اینروزها که نفس یاری نمیکنه زیاد یاد اون وقتا رو میکنم و میگم چی کشیدی تو محمد.

دیروز برای دومین بار روزمان با روضه آغاز شد
روضه هایی که پدر میگوید 
تاسوعای سالهای دور 
از محمد شنیده
اما نه به آن آرامی 
که او برایم بازگو میکند!


کمتر بزن بازوی خود را بر زمین 
شرمنده ام کردی گل ام البنین

برخیز و با ان چشم خون الود خود 
رخت اسیری بر تن زینب ببین

پ.ن
ماه منیر بنی هاشم.
اوین آباد.نه گوزل زینت وردین
اورئیمیزی حسینیوین اوخشامالارینن.


آخرین جستجو ها

مقالات ترجمه شده maibohmukea فیلم سوپر20016 آمریکایی دلهای بلورین Andrew's info skilmarfona مرکز پاورپوینت ایران | دانلود PowerPoint همسفران نمایندگی پاکدشت ساج کندی تاپ موزیک